جدول جو
جدول جو

معنی داغ شیخ - جستجوی لغت در جدول جو

داغ شیخ
(شَ)
ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. واقع در 49هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و هفت هزارگزی خاور راه مالرو جیرفت به ساردوئیه و دارای 5 سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داغ شدن
تصویر داغ شدن
بسیار گرم شدن، بسیار گرم و سوزان شدن
فرهنگ فارسی عمید
(غِ شَ)
دهی است از دهستان کنار رودخانه و فرقان بخش حومه شهرستان ساوه که در 9 هزارگزی خاور مرکز بخش و بر کنار راه شوسۀ ساوه به قم و تهران واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 731 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بنشن و انار و شغل مردمش زراعت و کرباس و جاجیم و گلیم بافی و راهش ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 136 هزارگزی جنوب خاور کنگان، کنار راه فرعی لار به گله دار واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 98 تن سکنۀ فارس و ترک دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و انار، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
اثر و نشان داغ بر او پدید آمدن. با آهن تفته سوخته شدن بدن انسان یا حیوان، بصورت داغ، آلت آهنین که بدان بدن حیوانات یا بندگان را نشان کنند، درآمدن. همانند آلت داغ گردیدن:
زآنکه داغ آهنین آخر دوای دردهاست
ز آتشین آه من آهن داغ شد بر پای من.
خاقانی.
، گرم شدن. بسیار گرم و سوزان شدن. (از ناظم الاطباء). سخت گرم شدن. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 8 شود.
- داغ شدن آب، آهن یا طلا یا سنگ را تاب داده چند بار در آب انداختن و این قسم آب مقوی معده باشد. (آنندراج). رجوع به داغ گردیدن شود.
، کنایه از عیب دار گردیدن. (برهان). عیب دار شدن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، شهرت یافتن، کهنه و مستعمل بودن. (برهان). کنایه از کهنه شدن بود و از اینست که کهنه را داغینه گویند. (انجمن آرا). رجوع به داغینه شود، در حسرت چیزی ماندن، کنایه از آزرده شدن بشدت. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). بغایت آزرده شدن. (برهان) :
چو با عارضت دف مقابل شود
دل ماه داغ از جلاجل شود.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ شَ)
همان دیر تل عزاز است و عزازشهر زیبائی از توابع حلب میباشد فاصله بین این شهرو حلب در حدود 5 فرسخ میباشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ)
دهی از دهستان طیبی گرمسیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ شَ / شِ)
دهی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 31هزارگزی شمال باختری سی سخت. دارای 250 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ بویراحمدپایین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ شَ)
تیره ای از طایفۀ جاویدی ممسنی فارس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بسیار گرم شدن، بسیار آزرده شدن، عیب دار شدن معیوب شدن، شهرت یافتن، کهنه بودن مستعمل بودن
فرهنگ لغت هوشیار